دانشآموزان ما چطور مشارکت در تصمیمگیری را فرا میگیرند
به دنبال دموكراسي در مدارس جزیرهوار
جان ديويي در كتاب مهم خود با عنوان دموكراسي و آموزش و پرورش، ميگويد: «دموكراسي، تنها يك روش سياسي براي اداره جامعه نيست بلكه بيش از هرچيز، يك روش زندگي است. دموكراسي سياسي نامطمئن خواهد بود، مگر آنكه خوي دموكراسي به انديشه وكردار و به بافت زندگاني مردم راه يابد». در اينجا ميتوان به تفاوت نظام آموزش و پرورش مدرن مبتني بر دموكراسي و نظام آموزشي سنتي مبتني برجبر و نگاه متفاوت اين دو به انسان و مقوله تربيت پرداخت. شالوده نظامهاي نوين تعليم و تربيت بر دموكراسي اجتماعي است. آموزش و پرورش مدرن برخلاف نوع سنتي آن، در پي خلق انسان جديد و توليد انبوه افرادي با عقايد و تواناييهاي يكسان نيست. در حالي كه در نظامهاي سنتي دهها هدف و آرمان دست يافتني و بعضا دست نيافتني براي دستگاه تعليم و تربيت تعيين ميشود در نظامهاي جديد صرفا بر آموزش مهارتهاي زندگي و شكوفايي استعدادهاي كودكان تاكيد ميشود. دوستي با مردم كشورهاي ديگر، همكاري با آدمهايي با تفكر و عقيده متفاوت، اخلاق، همزيستي، همكاري و حفاظت از محيط زيست از ديگر جنبههاي آموزش و پرورش امروز است. به جرات ميتوان گفت كه آموزش و پرورش بهخصوص آموزش و پرورش دوره دبستان نقش كليدي در شكلگيري شخصيت انسانها دارد. آموزش و پرورش ما عناصري از سيستم سنتي را در كنار پارهاي از عناصر آموزش و پرورش مدرن در كنار هم جاي داده است. متاسفانه عناصر جزيرهواري از آموزش و پرورش مدرن كه وارد نظام آموزشي ما شدهاند، بيشتر جنبه تزئيني دارند. داستان قيف و بطري - حجم مطالبي كه بچههاي ايراني در دوره ابتدايي و راهنمايي ميآموزند شايد با هيچ جاي ديگر دنيا قابل مقايسه نباشد. دانشآموزان ابتدايي ما، اسامي كوهها و رودخانهها، طبقهبندي گياهان و جانوران، مسايل دشوار رياضي، اشعار شعراي قديم و جديد، لغتهاي دشوار فارسي و حجم بالايي از مطالب دشوار ديني و... را به حافظه خود ميسپارند. نظام آموزشي ما، از حافظه كودكان حداكثر سوءاستفاده را به عمل ميآورد. كلاس درس نقش قيف يا واسطهاي را دارد كه معلومات معلم را وارد ذهن كودك ميكند و اگر به زبان امروزي بگوييم نرمافزاري است كه امكان فوروارد كردن اطلاعات از حافظه معلم به حافظه دانشآموز را ميسر ميسازد. تدريس نوعي جابهجايي مكانيكي مواد درسي است و ذهن دانشآموز در اين داد و ستد كاملا منفعل عمل ميكند. غايت اين روش آموزشي تبديل كودكان به يك دايرهالمعارف متحرك است. اعتماد به نفس، احساس مسووليت، خلاقيت، توانايي طرح سوال، مهارت فكر كردن و بسياري تواناييهاي ديگر در اين سيستم شكوفا نميشود. كودكي كه كاملا در تطابق با اين سيستم قرار ميگيرد، كودك سر به زير و فرمانبرداري است كه مطابق ميل بزرگترها رفتار ميكند. اين سيستم آموزشي چون با طبيعت و فطرت كودك سازگاري ندارد، باعث شكلگيري مقاومت منفي در ميان كودكان ميشود. اين مقاومت خود را به صورت افت تحصيلي و خروج از چرخه آموزشي نشان ميدهد. در حالي كه حدود 95 درصد كودكان ايراني وارد دبستان ميشوند نرخ پوشش تحصيلي كودكان شش تا 17 ساله حدود 67 درصد است. دانشآموزاني كه همديگر را نميبينند در مدارس ما كودك بايد هر چه معلم ميگويد و در كتاب نوشته شده را بدون تغيير يك «واو» به حافظه بسپارد تا رضايت معلم و پدر و مادر را كسب كند. دانشآموزي كه سر كلاس ميجنبد و ميپرسد و ميخندد به عنوان پررو و بيتربيت شناخته و تنبيه ميشود. نحوه چينش دانشآموزان در كلاس، نگاه ما را به روابط انساني در آموزش و پرورش بازتاب ميدهد. بچهها را در رديفهاي منظم پشت سرهم مينشانيم. دانشآموز به جاي ديدن چهره همكلاسي خود فقط پشت گردن او را ميبيند. ارتباط با بغل دستي از چشم معلم، نشانه بينظمي است. دانشآموزان براي جلب توجه معلم به صورتي نفسگير با هم رقابت ميكنند. در كلاسهاي درس رابطه افقي بين دانشآموزان شكل نميگيرد و هر دانشآموزي به صورت منفرد با معلم ارتباط برقرار ميكند. تصوير دانشآموز از معلم يك داناي كل با توانايي نامحدود است. تنها تعداد كمي از كودكان با تشويق اوليا، خودشان را با اين سيستم مبتني بر اطاعت محض تطبيق ميدهند و ياد ميگيرند كه رضايت معلم را كسب كنند و در مقابل پاداش خود را به صورت نمره 20 بگيرند. اكثر كودكان از ترس اين سيستم را ميپذيرند و به محض ضعيف شدن كنترل عصيان ميكنند و همانگونه كه گفته شد از گردونه آموزش رسمي حذف ميشوند. در اين نظام كودك موجودي ضعيف و خام تصور ميشود كه بايد توسط مدرسه و معلم ساخته و پخته شود ! ما به عنوان بزرگ و دانا مصلحت او را تشخيص ميدهيم. او بايد هر روز چيزهاي تازهاي كه ما تعيين ميكنيم، بياموزد. ما ميدانيم و او نميداند. ما ميفهميم و او نميفهمد. روش كلاسداري ما به عنوان معلم، كنترل است. روش مدرسهداري ما به عنوان ناظم و مدير ترسآفريني است. دايما با آزمون و پرسشهاي سخت و تذكر و توبيخ كودك را آزار ميدهيم. كودك از معلم، معاون، مدير، مبصر و در و ديوار مدرسه ميترسد. ما با فرياد زدن، با تنبيه بدني، با اخراج از كلاس، با نمره تك به او يادآور ميشويم كه قدرت ما نامحدود و ضعف او بيانتهاست.
آموزش براي زندگي در مدارس جديد، آموزش براي زندگي و در ارتباط با زندگي است. آموزش تكليف و تحميل نيست بلكه عين زندگي است. در دوره ابتدايي اكثر آموزشها توام با بازي و به صورت غير مستقيم است. مدرسه جديد ديوار ندارد، هم به معناي فيزيكي، فاقد ديوار است و مثلا با يك رديف شمشاد از فضاهاي مجاور جدا ميشود و هم اينكه مرزي بين آموزشهاي مدرسه و تجربه و زندگي دانشآموز وجود ندارد. در نظامهاي جديد نيازها و تفاوتهاى فردى كودكان به رسميت شناخته ميشود. ارتباطهاي افقي بين دانشآموزان شكل ميگيرد. دانشآموزان در كلاس درس در گروههاي چند نفره دور يك ميز مينشينند و چهره همديگر را ميبينند و باهم گفتوگو ميكنند و كارگروهي را در مدرسه ياد ميگيرند. برخلاف سيستم قديمي كه معلم هميشه پرسشگر و دانشآموز همواره پاسخگوست، در نظامهاي جديد كودكان ياد ميگيرند كه طرح سوال كنند.
طرح سوال و ديدگاه انتقادي نسبت به متن كتاب و گفتههاي معلم و همكلاسيها از جمله مهارتهاي اساسي است كه دانشآموز در مدرسه ميآموزد. معلم به جاي قرار گرفتن در جايگاه داناي كل، نقش راهنما را به عهده دارد و به كودكان كمك ميكند كه پاسخ پرسشهاي خود را از منابع گوناگون مانند اينترنت، كتاب، مجلات، تحقيق شخصي و... به دست آورند. در بحثهايي كه كودكان با هدايت معلم با هم ميكنند هدف رسيدن به نتيجه واحد نيست. اي بسا كه براي يك مساله چند راهحل و براي يك سوال چندين پاسخ متفاوت وجود داشته باشد. هيچ پاسخي غلط نيست. در مدارس جديد كودكان ياد ميگيرند كه چگونه از محيطزيست خود محافظت كنند. ورزش و هنرهايي مانند موسيقي، نقاشي، بازيگري، مهارت سخن گفتن در جمع و كارهايي مانند نظافت شخصي و عمومي، كاشتن گل و گياه، بخش مهمي از برنامه مدارس است. كودكان ياد ميگيرند كه تفاوت در رنگ پوست، زبان، فرهنگ، مذهب و مليت را ملاك قضاوت خود در مورد ديگران قرار ندهند و در مقابل عقايد و نظرهاي ديگران بردبار باشند.
مشاركت، پايه دموكراسي - معلمان و مديران با تجربه، به جاي تنبيه، دانشآموز شلوغ و بيانضباط كلاس را مبصر ميكنند و دانشآموزي كه پول و لوازم همكلاسيها را بر ميدارد مسوول صندوق اشياي گمشده ميكنند و در بيشتر موارد با تقويت حس مسووليتشناسي و مشاركت، موفق به اصلاح رفتار دانشآموزان ميشوند. در مدارس جديد اداره مدرسه توسط دانشآموزان صورت ميگيرد. تصور چنين مدرسهاي براي ما دشوار است، چرا كه تصور ميكنيم كار به هرج و مرج و ويراني ميكشد. ما براي كنترل دانشآموزان معمولا تعداد ناظمها را افزايش ميدهيم. اما راه درست اين است كه كنترل جاي خود را به همكاري و مشاركت بدهد. همين انديشه بود كه مسوولان آموزش و پرورش را در سال 78 به فكر راهاندازي شوراهاي دانشآموزي انداخت. جوهر تشكيل اين شوراها در مدرسه افزايش مشاركت دانشآموزان و نوعي تمرين دموكراسي بود. بچهها نمايندگان خود را با راي مستقيم انتخاب ميكردند.
در جريان انتخابات رقابت بين بچهها جدي بود. تمام مراحل يك انتخابات واقعي طي ميشد. اما در سيستم متمركز آموزش و پرورش جاي چنداني براي عرض اندام شوراي دانشآموزي وجود نداشت. برخي مديران و معاونان گفتند: بچهها پررو ميشوند. بعضي معلمان گفتند: اقتدار معلم در كلاس زير سوال ميرود. گروهي از مربيان هم نگران راي دادن بچهها به دانشآموزان غير موجه بودند. دانشآموزان خودشان را باور نداشتند. شوراي دانشآموزي از محتوا تهي شد. از آن شوراي پرشور سالهاي اول حالا يك مراسم كليشهاي به جا مانده است. چند نفري با نظر مدير و مربي كانديدا ميشوند و روز انتخابات صندوقي را در كلاسها ميگردانند و فرداي آن روز صورتجلسهاي امضا و به اداره فرستاده ميشود و ديگر هيچ!
منبع روزنامه شرق
|